زندگی نامه شهید محمد علی خواجه حسینی




























پایگاه کلاهدوز کرج

زندگی نامه شهدا

 

 

زندگینامه و خاطرات  شهید محمد علی از زبان خواهر ایشان:

 

 

 

شهید محمد علی در7 آذر سال1342 در یکی از محله های شمیران متولد شد.این شهید تا پنجم ابتدایی در همان محل زندگی میکرد وبعد از آن به همرا ه خانواده  به کرج عزیمت کرده و در محله اسلام آباد کرج سکنی گزیدند. ایشان تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داده و سپس در شرکت کفش ملی مشغول به کار گشتند،با شروع جنگ تحمیلی در بسیج محل شرکت کرده وچندین مرتبه در جبهه های جنگ از جمله آزاد ساری خرمشهر شرکت داشتند تا به سن قانونی اعزام به خدمت سربازی رسیدند و درآن مرحله به خدمت مقدس سربازی اعزام شدند و درمرحله سربازی در قسمت آموزشی در پادگان لویزان در لشکر 21حمزه خدمت میکردند.بعد از آن نیز در منطقه اهواز و دیگر نقاط خدمت کردند،که البته در سربازی بیشتر ایشان در آشپزخانه مشغول به خدمت بوده و برای رزمندگان عزیز غذا تهیه میکردند.در اواخر سربازی ایشان در تاریخ 31/4/64 در کرج  و در لباس مقدس سربازی در سانحه تصادف به شهادت رسیدند.                       

 

 

 

این مطلب نیز به عقیده ما درسرنوشت این عزیز طوری رقم زده شد که اگرچه در خط مقدم نبوده ولیکن باز در راه رضای خداوند وبرای کمک به بندگان خوب خدا بوده است. زیرا ایشان در آنروز برای عزیمت به منطقه محل خدمت خود بلیط تهیه کرده بود ودر ساعت مقرر در ایستگاه اتوبوس حاضر بودند و لیکن با خواست خداوند که عالیترین است اتوبوس تاخیر داشته واعلام شد که حرکت یک ساعت دیگر است و ایشان در این زمان متوجه میشوند که به خانواده دوست خود که در جبهه بوده برای خداحافظی نرفته اند.شاید ایشان نامه ای برای پسرشان داشته باشند، به همین دلیل برگشته واز خانواده مذکور نامه ای برا ی پسرشان میگیرند که این رزمنده را نیز در جبهه شاد نمایند.درهنگام برگشتن به ایستگاه متاسفانه تصادف کرده و به گفته همراهانی که با اییشان حضور داشتند در آن حالتی  که غرق در خون بودند لبخند بسیار زیبایی زده وبه لقااله پیوستند.

 

 

 

در مورد فعالیتهای مذهبی و اجتماعی ایشان قابل ذکر است که در اوائل پیروزی انقلاب و قبل از آن نیز شرکت مستمر در فعالیتهای انقلابی داشتند ودر بسیج محل که شرکت داشتند شبهای بسیاری را برای حراست ونگهبانی در پایگاه بسیج بوده و همیشه در انجام فعالیتهای مختلفی که پیش میامد اولین فرد بودند.شبها تا صبح گاهی در مسجد می ماندند،برای شهدایی که به محل می آوردندمراسمی بسیار باشکوه برقرار میکردندودسته های عزاداری برای ایشان به راه میانداختند.وحتی شبها در سرمای زمستان در کنار حجله های این شهدای عزیز میماندند.همینطور در عزاداری ماه محرم تکیه ای درست کرده و همه جوانان را دراین محل گرد آورده و دسته عزاداری تشکیل میدادند که حتی این دسته  و این هیئت هنوز با عنوان هیئت جوانان از بزرگترین دسته های محل میباشد.در محله ما ابتدا مشکل آب وجود داشت که ایشان بسیار فعالیت داشتند تا این مشکل حل شود و حتی اوقاتی را که به مرخصی می آمدند نیز پیگیر مشکلات مردم بودند و سعی در رفع آنها داشتند،بطوریکه تمام افراد محل از بزرگ وکوچک شیفته او بودند و همه او را دوست داشتند وحتی در مراسم شهادت او مادرم که در زندگی شخصی خود قبل از تولد برادرم مشکلات زیادی داشتند و با تولد ایشان بسیاری از مشکلات ایشان نیز حل شده بود،داغ دوری این عزیز مهربان برایش دشوار بود و اوائل خیلی بی تابی میکردند . بااینحال دوستان وآشنایان می آمدند و درفراغ او چنان میگریستند که مادرم به آنها دلداری میداد وآنها را به صبر دعوت میکرد.از دیگر خاطرات این شهید در رابطه با فعالیتهای ایشان در مراسم عزاداری شهدا بود که ایشان پیشقدم بوده واول از خودشان و خانواده وحتی مهمانهایی که شبی در منزل ما بودند شروع کرده و بلغی را جمع آوری کرده وتعداد زیادی لامپ مهتابی تهیه کرده و در مسجد نگهداری میکردند که در مراسمات مختلف از آن استفاده میکردند. همانطور که ذکر شد بسیاری از افراد فامیل و دوستان و رزمندگان هم پیمانش واقعا او را دوست داشتند،بطوریکه هنوز هم با دیدن پدر ومادرم آنها را با نام مادر علی آقا و پدر علی آقا  نام میبرند.                                                              

 

 

 

علاقه بسیاری داشتند که در جبه ها شرکت کنند که در اوائل مادرم ناراحت بودند و دلشان نمیامد که برادرم از نزد او دور شود.ایشان بسیار اصرار میکرد و حتی گریه میکرد که مادرم با دیدن این احوال وشوق او برای رفتن به جبهه رضایت داده و ایشان عازم شدند.برادرم حتی اوقات فراغت خود را نیز صرف مردم و حل مشکلات آنها میکرد وحتی قصد داشت که بعد از اتمام سربازی مقداری از حقوق خود را هر ماه برای خانواده فقیری که میشناخت بفرستد و همیشه در فکر محرومین و یاری آنان

 

 

 

نحوه اعزام ایشان به این صورت بود که ابتدا از بسیج اعزام شدند و بعد هم از طریق ارتش و همیشه هنگام خداحافظی از مادرم خواهش داشت که موقع رفتن او گریه نکند و خوشحال باشد و قبل از رفتن با تمام دوستان و فامیل خداحافظی میکرد.                                                                      

 

 

 

یکی از خاطراتی که خود شهید نقل میکرد:در جبهه گویا عراقیها پاتک زده بودند و درگیری سختی ایجاد شده بود و در این میان چند ترکش به دست برادرم اصابت کرده بود که البته کوچک بودندو چندتای آنها را بیرون آوردند و تعدادی نیز البته کوچک در دست ایشان باقی مانده بود که هردفعه میگفتیم اینها را جراحی کن و دربیاور، میگفت:یادگاری است، حیف است بیرون بیاورم! وذکر میکرد در همان در گیری  که بعد از ساکت شدن اوضاع دوستانشان متوجه کلاه آهنیی که بر سر ایشان بوده متوجه میشوند و کلاه را که از سر در می آورند می بینند قسمت جلوی کلاه به مقدار زیادی گود شده و گویا ترکشی اصابت کرده بود که خودشان نیزمتوجه نشده بودند و باخواست خداوند صدمه ای به ایشان وارد نشده بود.نکته جالبی را که برای این قسمت به نظر بنده میرسد اتفاق جالبی است که بعد از شهادت ایشان  و در مراسم ختم ایشان اتفاق افتاده است،این مطلب راآشپزی  که در مراسم ایشان زحمت میکشیدند بیان کردند.ایشان میگویند:بعد از تشییع پیکر ایشان به منزل که بازگشتیم بچه های بسیجی گفتند که شما زحمت آشپزی را قبول کنید،من نیز قبول کرده و به منزل ایشان آمده و به مادر محمدعلی گفتم:مادر آمده ام خرج محمدعلی را بپزم و ایشان گفتند:50کیلو برنج را برای عروسی ایشان گذاشته بودم حالا ببرید و استفاده کنید.برنجها را تحویل گرفتم و از آن چلوخورشت قیمه تهیه کردم و با یک پارچه سفید دمکنی تهیه کرده ودرب دیگ را گذاشتم و درهنگام ظهر به تمامی اهل محل و افراد بسیجی وافراد سینه زن و زنجیرزن غذا داده شد.بنده کنار در دیگ را باز کرده و از گوشه آن کفگیر را داخل کرده و برای مهمانان غذا میکشیدم،وقتی تمام شد پدر شهید آمدند و گفتند که هیئت منطقه 5  برای صرف نهار می آیندوتنها یک دیگ غذا مانده بود،من گفتم خیالتان راحت یک دیگ غذا هست!همه افراد آمدند و غذا خوردند وگویا از شمال نیز برای آنها مهمان آمده بود.خواستم ببینم آیا غذایی در ته دیگ باقی مانده است؟وقتی در دیگ را باز کردم با تعجب دیدم که انگار نه انگار که غذای موجود در آنرا دست زده باشند! با اینکه یک هیئت را از همان دیگ غذا داده بودم و اجازه نداده بودم کسی در دیگ را باز کند و بعد از آن جمعیت بسیاری آمدند وغذا خوردند ورفتند وهنوز غذا موجود بود.یک چنین صحنه ای را اینجانب ابوالفضل بیاتی در مراسم ایشان مشاهده

 

 

 

متاسفانه وصیتنامه و نامه های ایشان در دسترس نیست، ولی نکاتی که همیشه تاکید داشتند:سفارش کردن به برادرم که احترام به پدر ومادر وانتخاب راه و دوست صحیح در زندگی ومن که خواهر کوچک ایشان بودم توصیه اکید به درس خواندن و ادامه تحصیل و حفظ شئونات اسلامی و احترام به مادر وکمک به او بود.یکی از بیشترین نکاتی که ایشان تاکید داشتند احترام به مادر وپدرم بود و همیشه به افراد خانواده احترام میگذاشتند. ما جمعا 2خواهر و 2برادر بودیم که خواهر بزرگم ازدواج کرده بود و بچه کوچکی داشت که برادرم حتی برا ی تولد او از جبهه به اهواز رفته بود و کادویی که لباس زیبایی بود تهیه کرده و فرستاده بود و تمام فکر او پدر ومادر و خانواده و اسلام بود و درآخرین روزها نیز بطور عجیبی به ما سفارش مادر را میکرد.                     

 

 

 

قبل از حرکت به ایستگاه در همان روز واقعه در پاسخ به سوال دوستش که علی دوباره کی برای مرخصی می آیی؟باخنده گفت:معلوم نیست شاید همین امروز یا فردا برگردم البته افقی! که اصطلاح آنان بود و منظور شهادت بود که همانطور شد و در هان روز جان به جان آفرین تسلیم کرد و فردای آنروز به خاک سپرده شد.نکته دیگری که قابل ذکر میبینم در لحظه تشیییع پیکر برادرم بود،در مسیر مسجد تا محل انتقال به آمبولانس و مرقد شهدا هنگامی که تابوت شهید بر روی دستان مردم بود پرنده کوچکی روی آن نشسته بود و با تعجب همگان با آنهمه تکانی که به تابوت وارد می آمد از روی آن بلند نمیشد و بعد از اینکه پیکر را در آمبولانس گذاشتند، پرواز کرده وبعد در مرقد شهدای کرج (امامزاده محمد)با تعجب دیدیم که همان پرنده مجددا روی تابوت نشسته و در بین راه یک مرتبه پرنده از روی تابوت بلند شد و دور سر مادرم چرخی زد و از کنار سر مادرم که من هم در کنار او بودم گذشت که من حتی قرمزی رنگ زیر بال او را به راحتی دیدم.خاطرات بسیار زیاد دیگری از این شهید می باشد از جمله خواندن دعای کمیل و...          

 

روحش شاد ویادش گرامی باد

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:41 توسط سربازان گمنام| |
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
Design By : Night Melody